پلکانی به هزار توی سردردهایم

که نیامدند و نمی آیند و نخواهند آمد ...

پلکانی به هزار توی سردردهایم

که نیامدند و نمی آیند و نخواهند آمد ...

کسی که حضورش لازم نیست


کسی که حضورش لازم نیست
می‌آید
می‌نشیند کنار دستت
حرف می‌زند با تو
با تنهایی‌ات
بعد
دست می‌برد در موهایت
دست برنمی‌دارد از دلتنگی‌ات
در خنده‌هایت رودخانه می‌شود
در بغض‌هایت آواز
از تو بیرون نمی‌رود
سال‌هاست...
گاه
علف‌های هرز
ریشه‌هایی
به مراتب قوی‌تر
از گل‌های سرخ دارند

(کاظم واعظ زاده)

سَر خور

دکتر به شدت دور شکمم را اندازه می گیرد

و دائم سر تکان می دهد

مثل اینکه همه چیز بدتر شده باشد

می رود کنار رو شویی

خودش را در آینه نگاه می کند

انگار دارد با خودش حرف می زند

کاملا معلوم است که دارد نقشه می کشد

که چه بگوید و چه نگوید

قبل از اینکه کونش را روی صندلی بگذارد

راحتش می کنم

" بگو دکتر جان انقدر به خودت نپیچ من و تو که این حرفها را نداریم "

به من ذل زده هیج جیز نمی گوید

خودم تا آخرش را می خوانم

بلند می شوم و خداحافظی می کنم

دستانش موقع دست دادن سرد سرد است

از پله های مطب که پایین می آیم

با خودم فکر می کنم عجب نازک نارنجی شده

به پایین پله ها که می رسم

دیگر نوک پاهایم را نمی بینم

شکمم بزرگ شده

حق داشت که نتواند چیزی بگوید

شکمم خیلی بزرگ شده

این بچه از آن سَر خورهایش است ...



فکر می کنم " به خوابهای بالاتری راه یافته ام "

شب که بال بال می زند

بار سنگینی اش سنگین تر می شود

چطور می شود که یک موجود خاکی

بتواند اینهمه سال همه چیز را  به دوش بکشد ؟


صدای خر خر رادیوی همسایه بلند است

ناگهان ایستگاهی را می گیرد

اینجا ایستگاه آخر است

من خاموش می شوم

تاریکی بچه ها را می بلعد

آری

تو راست می گفتی

 فکر می کنم " به خوابهای بالاتری راه یافته ام "


مرگ من

مرگ من با یک درخت آغاز می شود

با یک درخت تمام ...

چراغی در دور دست

زوج باشی یا فرد ، به هر حال زیر کابل زندگی را گرفته ای و چراغی را در دور دستها روشن نگه داشته ای.