سلام. باز اومدم.
ساعت 6 و 10 دقیقه عصر چهارشنبه، 24 ام شهریوره. نمی دونی چه بارونی در حال باریدنه. اگه با همین وضع پیش بره، غلط نکنم سیل پاکستان اینجا هم به راه می یفته. بوی پاییز میاد. در واقع از 21 ام ( روز اسباب کشی به این وبلاگ) پاییز از راه رسیده. نمی دونی چقدر دلم می خواد برم مدرسه. دلم غش میره واسه کوله پشتی نو و مدادرنگی ها. یادش بخیر...
هیچ سالی از دوران مدرسه رو به اندازه سوم دبیرستان دوست ندارم. اکیپ شیاطین سرخ. من و سارا و سایه و دوتا سودابه ها و سهیلا و مائده و ثمره و مهشیدو میترا و غزل و آلاله و طراوت و نیلوفر و سپیده و بقیه... چقدر زود اون روزا گذشت. حالا هرکدوم یه گوشه ی کشوریم. کاش می شد دوباره به اون روزا بر می گشتیم. روزای تخسی و پررویی و بی خیالی ....
امروز mazi اومد پیشم. اما من فقط یه لحظه دیدمش و اومدم شرکت. یه کم کارارو سرو سامون بدم و برم پیشش. من که نمی تونم برم اونجا. خیلی سرم شلوغه. لااقل اینجوری یکم از تنهایی در میام.
کلی برنامه خوب تو این هفته دارم. فردا افتتاحیه سفره خونه دالاهوئه. جمعه عروسی ممد و مژده و شنبه هم تولد ممر. باشد که دمی بیاسائیم.
سلام
اولین میکروبلاگ چند رسانه ای شیعیان
www.shiafeed.com
سلام . مرسی که اونروز اومدین . می تونم همیشه بیام وبلاگتون ؟
سلام آرا جان. مرسی که جوابمو دادی. خوشحال می شم.
سلام
میخوام دوباره به نوشتن ادامه بدم .
مرسی
بازم سلام
چرا چیز جدید نمینویسی ؟ منتظرم
سلام سما جون
من تو بلاگ آرا باهات آشنا شدم
خوشحال میشم بیشتر همو بشناسیم
دوس داشتی یه سر بیا وبم