گیل لوی

دختر گیلک

گیل لوی

دختر گیلک

دشنه

آنروزها که دشنه در دستت بی قراری می کرد

دلم خوش بود

به همان دو قلب کج و معوج بر درختی که هرگز قد نداد.

سیاه مشق اسم من

که یکروز نقطه اش رفت و فردا دندانه اش افتاد.

اینروزها تو دیگر آنقدر ماهرانه قلب می کنی

که تمام دختران آبادی

قلب صاف و اتوکشیده ات را یدک می کشند.

                                                22 آذر 82

اشعار سما

از امروز تصمیم گرفتم شعرامو اینجا بذارم.آخه تا چند سال ژیش گلاب به روتون حس و حال سرودن در من قل می زد. این از اولیش: 

خیلی گران سرگرفت

عشقی که اندازه ی دست های ما نبود

و ما بی اجازه به هم عادت کردیم.

حالا من آنقدر "آدم بزرگ" شده ام

که بگویم:

از قلب من برو بیرون.

                                    شهریور83

inbox تکانی

سلام. ببخشید که نمی تونم زود به زود بنویسم. خیلی busyام.البته میام، سر می زنم، وبلاگای به روزو می خونم. اما حال و هوای نوشتن ندارم. اصلا چه فایده که بنویسیو کسی نخونه؟ امروزاز صبح داشتم inbox تکونی می کردم. یعنی رفتم ایمیلامو از اول اولش ازwelcome to yahoo خوندم تا هر چی رو که نمی خوام بریزم بیرون. 2128 تا ایمیل از 9 سال پیش تا اینور بود(منهای اونایی که تو این سالها پاک می کردم.) که حتی بیشترشونو بازم نکرده بودم. یادش بخیر. نمی دونی چه چیزای جالب و خاطره انگیزی پیدا کردم. مخصوصا یه کلیپ با شعر و صدای حمید مصدق که عاشقش بودم. به باد اون روزا متن شعرشو  که هنوز حفظم اینجا یادداشت می کنم. هرچند بدون صدای گرم حمید مصدق اون لطفشو نداره.شاید 9 سال دیگه همین نوشته هم بشه یه خاطره:

وای باران باران

شیشه پنجره را باران شست!

از دل من اما، چه کسی نقش تورا خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پر مرغان نگاهم را شست

در میان من و تو فاصله هاست

گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آنرا دارد

که مرا زندگانی بخشد

چشمهای تو به من می بخشد

شور و عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی.

من برگشتم

سلام. من برگشتم. 

مرسی که اینقدر به یادم بودین. دلتنگی کردید. به وبلاگم سر زدید. پرسیدید زنده ام یا مرده.

عیبی نداره. ما تازه تاسیس. ما جدید. ما بی دوست. بی بیننده. شما خدا....... 

توقعی ندارم. خیلی مونده که جای قبلیمو تو پرشینلاگ پیدا کنم. 

 باز صد رحمت به ارا جونکه در غیابم سری به وبلاگم زد.  مرسی عزیزم. راستش خیلی گرفتار بودم. تل هم مشکل داشت. نمیدونم سیمشو موش جوئیده بود یا چه مرگش شده بود. آخه ما رومون به دیفال  هنوز dial up ایم. 

ایشالا زود به زود آپ می شم. فقط تورو خدا جلو در وبلاگ تجمع نکنید. می ترسم بقیه حسودیشون شه.

یاد باد آن روزگاران یاد باد

سلام. باز اومدم.

ساعت 6 و 10 دقیقه عصر چهارشنبه، 24 ام شهریوره. نمی دونی چه بارونی در حال باریدنه. اگه با همین وضع پیش بره، غلط نکنم سیل پاکستان اینجا هم به راه می یفته. بوی پاییز میاد. در واقع از 21 ام ( روز اسباب کشی به این وبلاگ) پاییز از راه رسیده. نمی دونی چقدر دلم می خواد برم مدرسه. دلم غش میره واسه کوله پشتی نو و مدادرنگی ها. یادش بخیر...

هیچ سالی از دوران مدرسه رو به اندازه سوم دبیرستان دوست ندارم. اکیپ شیاطین سرخ. من و سارا و سایه و دوتا سودابه ها و سهیلا و مائده و ثمره و مهشیدو میترا و غزل و آلاله و طراوت و نیلوفر و سپیده و بقیه... چقدر زود اون روزا گذشت. حالا هرکدوم یه گوشه ی کشوریم. کاش می شد دوباره به اون روزا بر می گشتیم. روزای تخسی و پررویی و بی خیالی ....

امروز mazi اومد پیشم. اما من فقط یه لحظه دیدمش و اومدم شرکت. یه کم کارارو سرو سامون بدم و برم پیشش. من که نمی تونم برم اونجا. خیلی سرم شلوغه. لااقل اینجوری یکم از تنهایی در میام.

کلی برنامه خوب تو این هفته دارم. فردا افتتاحیه سفره خونه دالاهوئه. جمعه عروسی ممد و مژده و شنبه هم تولد ممر. باشد که دمی بیاسائیم.