گیل لوی

دختر گیلک

گیل لوی

دختر گیلک

خبر شگفت انگیز

نمی دونم چی بگم. از کجا بگم. هنوز تو شوکم. دو تا از بچه های اکیپ دانشگاهمون که حتی فکرشم نمی کردم، قراره با هم ازدواج کنن. فردا شب خواستگاریشونه. حسابی غافلگیر شدم. اونا حتی با هم دوست هم نبودن و مث بقیه بچه های گروه با هم اینورو اونور می رفتیم. نه تریپ لاوی ...

گویا مهرداد از ترم دو تو این فکر بوده، اما هرگز به زبون نیاورده و فاطی الان یه ماهه که می دونه. می خواستن تا فردا شب که قطعی نشده به بچه ها نگن. اما من اتفاقی امروز دیدمشون. خودشون ضایع کردن، وگرنه من کاملا عادی هیچ احتمالی نمی دادم. گفتم لابد با هم کلاسی جائی بودن. کار خدا رو می بینی؟ نمی ذاره هیچ خبری از دستم در ره.

قول دادم تا فردا 12 شب به کسی چیزی نگم. اما خدایا نمی تونم مقاومت کنم و خبر به این مهمی رو به بقیه ندم. گفتم بهترین جا برای تخلیه روانی همین وبلاگه. یه ربع اول که کاملا تو شوک بودم. هیچ عکس العملی نشون ندادم. یعنی نمی تونستم.

خیلی براشون خوشحالم. ایشالا خوشبخت شن. چه جشن خوبی می شه. همه بچه های کلاس هستن. وااااااااااااااااااااای اگه بقیه بفهمن.

من به خاطر شادمانی شما

بسیار شادمانم

برای شما

شادمانی شکلی از آزادی است...

زندگی نمی تواند

با شما

جز با مهر و شیرینی

جور دیگری رفتار کند

شما با زندگی جز با مهر و شیرینی

رفتار نکرده اید.

                                             تقدیم به مهرداد و فاطی عزیزم (دو کبوتر عاشیق ماشیق)

نظرات 2 + ارسال نظر
سامان یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:13 ب.ظ http://www.me30.blogsky.com

سلام اسما جون وبلاگ خوبی داری. به منم سر بزن.

weblog 2 site یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:39 ب.ظ http://koolak.org

شما وبلاگ خوبی دارید و به شما پیشنهاد میکنم وبلاگ خود را به سایت تبدیل کنید . با آرزوی موفقیت شما

اطلاعات بیشتر در : www.koolak.org

* اعتبار وبلاگ شما افزایش خواهد یافت
* شما می توانید تبلیغات جذب کنید
* حذف نام بلاگ اسکای از آدرس شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد